الگوی مربیان و اعضای طرح صالحین بسیج مسجد حضرت ابوالفضل (ع) شهدای با بصیرت و ولایتمدار زیر هستند .

( شهید ابوالفضل اسماعیلی ، شهید غلامرضا زوبونی ، شهید حسام ذوالعلی و شهید سیدعلیرضا مصطفوی )
این شهداء در سال های اخیر با اخلاص فراوان و وظیفه خود در راه ولایت و شهدا دفاع مقدس و انقلاب اقدام به جذب و تربیت نوجوانان می نمودند .
شهيد مدافع حريم علوي مشتاق گل از سرزنش خار نترسد ديدار رخ يار ز اغيار نترسد
آن يار دلاور كه كند ترك سر خويش از خنجر خونريز سردار نترسد
متولد 1365 تهران
شهادت:83/5/23
محل شهادت نجف
محل دفن:وادي السلام نجف- قطعه جيش المهدي
سال 83 بود ،آمريكا عراق را اشغال كرده بود .خبرهايي از بي حرمتي نظاميان آمريكايي به حرم هاي اعل بيت در عراق به گوش مي رسيد. بعضي پايگاه ها به صورت نمادين جهت اعزام نيرو به عراق ثبت نام مي كردند...قابل تحمل نبود كه به گلدسته حرم علمدار كربلا تير انداري شود و يا با تانك به درب ورودي حرم شاه مردان آقا امير المومنين گلوله بزنند و...
اما شيعياني بودند كه طاقت نياوردند و خود را به آب و آتيش زدند و به معركه رسيدند .مرداني كه با عشق به سيد الشهدا (ع) پاي در وادي جهاد و شهادت گذاشتند .شهيد داوود اسماعيلي نيز از جنس مرداني بود كه غبطه مي خورد چرا در هشت سال دفاع مقدس سن او نمي رسيد كه به جنگ برود.او متولد سال 1365 بود .عشق به شهادت او ،به اهل بيت ،و شهدا آتشي در سينه اش افروخته بود كه به جز شهادت هيچ مرحمي بر دردش كارساز نبود...
رفيق صميمي شهيد حسام ذوالعلي بود .شب و روز با هم بودند .مثل برادر...
داوود و حسام مربيان نوجوانان مسجد بودند هردو شاگرد حاجي علمايي بودند(رزمي)هردوخادم حرم شاه عبدالعظيم بودند هردو ...
داوود رفت عراق و چند وقت برگشت.دوباره رفت عراق و حدود 2 ماه كسي از او خبري نداشت همه نگرانش بودند.اما برگشت . كلا آدم شوخ طبعي بود هميشه شوخي و خنده اش به راه بود. بار دوم كه از عراق برگشت فرق كرده ديگر از آن همه شوخ طبعي چيزي مشاهده نمي شد.پريشان بود ... نگران بود...
بار سوم كه رفت ديگر برنگشت !!!
يكي از همرزمانش يك شب آمد مسجد ،گفت داوود را كشتند.همه فكر كردند شوخي مي كند اما قسم خورد گفت: در درگيري نجف با آمريكاهايي كه قصد ورود ادوات نظامي به داخل حرم اميرالمومنين (ع) را داشتند ،درگير شديم . داوود هم شهيد شد . گفتند پيكرش چي شد؟جواب نداد...
پيكرش در جوار اميرالمومنين در وادي السلام نجف خاك شد.يكي از همرزمانش كه جانباز شده است مي گفت: در عراق كه بوديم بهش گفتم چه آرزويي داري؟ جواب داد مثل سيد الشهدا وقتي شهيد مي شوم سر در بدن نداشته باشم و مانند شهداي گمنام جنازه ام برنگردد
داوود عزيزترين دارايي خودش يعني جانش را براي خدا و در راه خدا از دست داد خدا هم آرزوي او را اجابت كرد همرزمش مي گفت تركش خمپاره اي كه به او اصابت كرد سر او را جدا كرد و وقتي شهيد شد سر در بدن نداشت.پيكرش هم كه كه برنگشت و مادرش چشم انتظارش مانده است... همرزم مي گفت چند بار صلوات نذر كرد پرسيدم چرا اينقدر صلوات نذر كردي از جنگ مي ترسي؟!!! داوود گفت: نذر كردم كه به معركه جنگ برسم...
داوود كه شهيد شد شهيد حسام ذوالعلي غبطه مي خورد چرا اين بار كنارش نبود كه باهم شهيد بشوند...
اما طولي نكشيد پنج سال بعد اين دو رفيق دوباره به رسيدند...!
دو بيت شعر بالا هم شهيد اسماعيلي يك روز قبل از شهادتش گفته بود ...
يادش گرامي